شاه منم، گردن فرعون شکنم ملک منم، بدر و منیر به برم تنگ شود آسمان، جامه ابر میدرم سخت به درروی ز جا، من همه جات بشکنم آنمن است نور تو جان من است روح تو من آمدم، ز جای خیز وقت شد ست بهپای خیز روی آی سوی من …
آگوست, 2016
-
15 آگوست
تو شعری خودت
میدانی؟ تو شعری وقتی که پلک میزنی و آن دو یاقوت را لحظهای نهان میکنی هزار هزار غزل و ترانه سروده میشود برای تو میان این که گرم میتپد برای تو تو شعری وقتی که راه میروی و رقصکنان از کنارم میگذری هزار هزار شعر و ترانه سروده میشود برای …