ادامه بخشهای نخست و دوم
یک سازوکار مهم دیگر برای تغییرات تکاملی وجود دارد که توضیح میدهد چگونه گونهها میتوانند با توجه به خصلتهایی تغییر کنند که بر بقا یا موفقیت تولیدمثل دارندگان این خصلتها تأثیری ندارند یا تأثیرشان اندک است و بنابراین، در معرض انتخاب طبیعی قرار نمیگیرند. احتمالاً چنین امری بهخصوص در مورد ردهٔ عمدهای از تغییرات مادهٔ ژنتیکی صادق است که فاقد تأثیر با دارای تأثیری اندک بر ساختار و کارکرد موجود زندهاند.
اگر تغییرات به لحاظ گزینش خنثایی وجود داشته باشد، چنانکه بهطور میانگین میان افراد مختلف تفاوتی در بقا یا باروری وجود نداشته باشد بازهم این امکان هست که نسل زادگان با نسل والد اندکی متفاوت باشد. این امر در غیاب انتخاب، بهاینعلت است که ژنهای جمعیت زادهها، نمونهای تصادفی (کاتورهای) از ژنهای جمعیت والد هستند. جمعیتهای واقعی اندازهٔ محدودی دارند؛ و ازاینرو ترکیب جمعیت زادهها درنتیجهٔ تصادف تا حدودی متفاوت از ترکیب جمعیت والد خواهد شد. درست به همان شکل که اگر سکهای را ۱۰ بار پرتاب کنیم، انتظار نداریم که دقیقاً ۵ بار شیر و ۵ بار خط بیاید. این فرایند تغییرات تصادفی، رانش ژنی خوانده میشود.
آثار ترکیبی جهش، انتخاب طبیعی و فرآیند تصادفی رانش ژنی به تغییراتی در ترکیب یک جمعیت میانجامد. طی یک دورهٔ زمانی طولانی، این آثار تجمعی موجب تغییر ساختار ژنتیکی جمعیت میشود و بنابراین میتواند ویژگیهای گونه را در مقایسه با خصیصههای نیاکان آن به شکل جدی تغییر دهد.
پیشتر از تنوع حیات که در تعداد زیاد گونههای مختلف زیستی فعلی منعکسشده است، یادکردیم (در طول تاریخ گذشتهٔ حیات تعداد گونههای زنده بسیار بیشتر بوده است که ناشی از این حقیقت است که سرنوشت نهایی تقریباً تمام گونهها، انقراض است).
یکی از مسائل مهم، چگونگی تکامل یکگونهٔ جدید است (گونهزایی) که در مطالب بعدی به آن پرداخته خواهد شد. تعریف اصطلاح «گونه» دشوار است و گاه مرزبندی دقیق بین جمعیتهای متعلق به یکگونه و جمعیتهای متعلق به گونههای جداگانه، سخت است.
در بحث پیرامون تکامل، هنگامی میتوان دو جمعیت از موجودات دارای توانایی تولیدمثل جنسی را از دو گونهٔ متفاوت در نظر گرفت که این دو جمعیت نتوانند با همدیگر تلاقی (درون زادآوری) کنند، بهطوریکه سرنوشت تکاملی این دو گونه کاملاً مستقل از هم خواهد بود. پس جمعیتهای انسانی که در نقاط مختلف جهان زندگی میکنند، بهصراحت و بدون هیچ ابهامی اعضای یکگونه هستند، زیرا مانعی برای آمیزش فرد مهاجری از یک جمعیت با فردی از جمعیت دیگر وجود ندارد.
چنین مهاجرتهایی عموماً مانع از واگرایی شدید ساختار ژنتیکی جمعیتهای یکگونه میشود. برعکس، شامپانزه و انسان دو گونهٔ کاملاً متفاوتاند، زیرا شامپانزهها و انسانهایی که در یک منطقه نیستند، قادر به آمیزش و زادآوری نیستند. همانطور که خواهیم گفت، تفاوت ساختار مادهٔ ژنتیکی انسان با شامپانزه بسیار بیشتر از تفاوت ساختار ژنتیکی جمعیتهای مختلف انسانی با همدیگر است.
شکلگیری یکگونهٔ جدید باید مستلزم ایجاد موانعی برای آمیزش بین جمعیتهای یکگونه باشد. هنگامیکه چنین موانعی ایجاد شود، جمعیتها براثر جهش، انتخاب و رانش ژنی و واگرایی درنهایت موجب تنوع حیات میشود. اگر چگونگی شکلگیری این موانع آمیزش و به دنبال آن، چگونگی واگرایی جمعیتها درک و شناخته شود، میتوان خاستگاه گونهها را نیز درک کرد.
این ایدهها، دادههای زیستی بسیار زیادی را در مورد فرگشت، با کمک نظریههای ریاضیاتی که جزییات دقیقی دارند و قادر به شبیهسازیاند، فراهم آورده است؛ به همان صورتی که ستارهشناسان و فیزیکدانان به شبیهسازی رفتار ستارگان و سیارات وغیره میپردازند تا آنها را به شکل کاملتری بشناسند و نظریههای خود را بهصورت دقیقتر بیازمایند. پیش از تشریح مفصلتر سازوکارهای تکامل (بدون پرداختن به جزئیات ریاضیاتی آنها)، در مطالب بعدی نشان خواهیم داد که چگونه تعداد زیاد انواع مشاهدات زیستی برحسب تکامل معنی پیدا میکنند.