خسته از خویشم و از تو تدبیری باید
تدبیر و رهی تازه و نو
تا که از خود درشوم و با تو درآویزم باز
عشق را پردهدرم
پرده نو ساز کنم
هر چه رشته است به فسون،
غم
همه را
چاک کنم
سررشتهای نو دستگیرم.
ولی
از تو تدبیری باید
نگهی، خندهای
یا که نه
بهتر از اینها،
تر کردن لب تو با لب من
تا که از نو بنگ شوم
دنگ شوم
رخت غم از من بشود
شادی برخیزد
ولی
از تو تدبیری باید
باشد؟