فوریه 12, 2021
تازهها, نوشتههای من
235
خسته از خویشم و از تو تدبیری باید
تدبیر و رهی تازه و نو
تا که از خود در شوم و با تو درآویزم باز
عشق را پرده درم
پرده نو ساز کنم
هر چه رشتهست به فسون،
غم
همه را
چاک کنم
سررشته از نو بردست گیرم
ولی
از تو تدبیری باید
نگهی، خندهای
یا که نه
بهتر از اینها،
تر کردن لب تو با لب من
تا که از نو شنگ شوم
دنگ شوم
رخت غم از من بشود
شادی برخیزد
از تو تدبیری باید
باشد؟
فائز احیا
۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۶
ژوئن 7, 2020
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
744
چشمان تو نرگسیست
که هنگام مرگ همه چیز
زندگی به بار آورده
باهار سبز را از دل دیِ سیاه
به سامان باغ پیر آورده
آه که نوبرانه چه نگاری به باغ آورده
فائز احیا
۱۸ خردادماه ۱۳۹۹
دسامبر 26, 2019
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
534
کفشدوزکی
با شالهای قرمزش
از خاطرم گذشت
لب های تو
گویا بر لبم نشست
جهان پر ستاره شد
هیجانی از تن من گذشت
فائز احیا
۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸
دسامبر 13, 2018
ادبیات و شعر, نوشتههای من
2,384
پاییز است و بارانش،
نیستی و
بارانم
فائز احیا
۲۰ آذرماه ۱۳۹۷
آوریل 28, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
3,484
همهچیز ابتدا و انتهایی دارد
همهچیز آغاز میشود
همهچیز پایان میگیرد
گاهی تلخ و اندکی هم شیرین
وه که مرا
تو خود
که گویی بودی و هستی و خواهی بود
هم آغازی هم فرجام
و نه پایان
که فرجامی شیرین
هر صبح مرا در آغوشت میآغازی
و هر شامگاه با بوسههایت تمام میکنی
و چه خوش است چنین فرجام
مرا تا هستم خوش دار
فائز احیا
۸ اردیبهشتماه ۱۳۹۶
آوریل 26, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
3,444
ما ممنوع بودیم
برای بوسیدن و آغوش
برای عاشقیها مدام
ما ممنوع بودیم
اما
من و تو
ما
ایستادیم
منع را
ممنوع را
در خانه پدری
ایران
آزاد کردیم
عشق را
بوسه را
آغوش را
مدام
آزاد کردیم
فائز احیا
۶ اردیبهشتماه ۱۳۹۶
آوریل 25, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
3,634
بهشت من
طبع نازکت مرا
و تمام جان مرا
عاشق میدارد
مجنون میکند
شاعر میشود واژه
شعر میگوید عشق
طبع نازک اردیبهشتی تو
که باران نرم باهارست
و نسیم خنک خوشبوی جاده چالوس
و مرا که سرسپرده طبع نازک توام
میبرد با خود
تا خودتو
تا عاشقی
تا دشتهای سرسبز کردان
باغهای به شکوفه نشسته سیجان
که تنم، بدنم،
جانم
تازه شود از تو
که نازک طبعی و باهاری
اردیبهشتی من
بهشت من
فائز احیا
۵ اردیبهشتماه ۱۳۹۶
آوریل 15, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
1,678
خسته از خویشم و از تو تدبیری باید
تدبیر و رهی تازه و نو
تا که از خود درشوم و با تو درآویزم باز
عشق را پردهدرم
پرده نو ساز کنم
هر چه رشته است به فسون،
غم
همه را
چاک کنم
سررشتهای نو دستگیرم.
ولی
از تو تدبیری باید
نگهی، خندهای
یا که نه
بهتر از اینها،
تر کردن لب تو با لب من
تا که از نو بنگ شوم
دنگ شوم
رخت غم از من بشود
شادی برخیزد
ولی
از تو تدبیری باید
باشد؟
فائز احیا
۲۶ فروردینماه ۱۳۹۶
مارس 8, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
1,396
زیباتر از اسفند دیدهای
پیرهن گلدار باهار است و سبزی نو
دامن سفید زمستان است و خیسی خاک
مثل من است
اسفند ماهی تو
ملون مزاجیش نه از هوس است
که از اشتیاق آمدن اردیبهشتی تو
گاهی نرم است و آفتابی
گاهی تند و بارانی
مانند من
از آمدن تو
فائز احیا
۱۸ اسفندماه ۱۳۹۵
مارس 2, 2017
ادبیات و شعر, تازهها, نوشتههای من
2,074
منطق
همیشه
گیر میکند
پس پرده احساس
فائز احیا
۱۱ اسفندماه ۱۳۹۲